سوشید

نام کوهی در برزک

سوشید

نام کوهی در برزک

۵۱۴- متن استاد گرامی آقای حیدر علی عنایتی بیدگلی

 
می روم دشت به دشت. ( برای زهرای عزیز که همیشه برای من یاد آور آب ودرخت است)
 

من هرگاه که به خانه های روستایی اطراف کاشان وارد می شوم، در مرحله ی اوّل دوست دارم به سقف اتاق خانه ها نگاه کنم.وتیرک های چوبی قرار گرفته درسقف را بشمارم.در صبح روز دوشنبه 29 4 88 نیز وقتی در اوّلین دقیقه به دفتر کار نشریه ی «بهشت پنهان»واقع در محلّه ی باغستان در شهر کوهپایه ای برُزک وارد شدم،اوّل ،تیرک ها را شمردم که ده تا بود.تیرک هایی که در روی آن ساقه های بلند وشکیل نی به گونه ی مرتّبی کنار هم به یکدیگر بافته شده بود تا اندود ضخیمی از کاهگل روی آن قرار بگیرد.وبعد البتّه،پشت بام که در یک تاریخ دراز دامن،همواره  باسرشاخه های درختان گردو وآسمان آبی ده  همدم می گردد.

این روزها در هر کجای برزک پا بگذارید،متوجّه می شوید که رونق وآبادانی(اگر چه با زحمت زیاد) دارد چهره ی دیگری  به این روستای کهنسال می دهد. ودیری نخواهد پایید که با نهادینه ومستقر کردن امکانات شهری در درون خود،یک نقطه ی گردش گری پر آوازه ی دیگردر کنار شهرهایی چون قمصر ونیاسر،در دامنه های شمالی وشرقی وغربی کاشان برای جلب مسافران عطش زده فراهم خواهد شد.در کوچه پس کوچه های طویل ،پر پیچ وخم وشیب دار برزک،درهمه جا صدای پای آب را می شنوید.موسیقی باد که البته جای خود را دارد.واگر خاطره ای از این آب روان  واز کوه های اطراف آن مربوط به دوران جوانی خود در دل داشته باشید،حالا همین خاطره ها به سراغتان خواهد آمدو چه بسا که اشکی هم دوراز دید کسانی که در کنارت هستند،در چشمهایت حلقه بزند.

برزُک دارای  شش هفت محله ی پر وسعت است با ویژگی های منحصر به فرد خُلقی وروحی که دو محلّه ی آن  در پایین وبالای آبادی قرار گرفته است.سطح ارتفای این دو قسمت از برزُک  به حدی است  که با پایان یافتن فصل گل در محلّه ی پایین،تازه گل های محله ی بالا رو به شکوفا شدن می روند. شما اگر امروز در چهره ی مردم برزک به ویژه در چهره ی زنان ودختران نگاه بیا ندازید،خیلی کم پژمردگی ونحافت در آنها می توانید،ببنید.واین شادابی وتر وتازگی آنهاست که یاد آور شاه توت ها،سیب ها و گیلاس ها وبخار مطبوع بر خاسته از دیگ های گلاب گیری تعبیه شده در میان باغ های آنهاست.از درختان پرشاخسار وسر سبز آن شعر و موسیقی می بارد ومحبّت های دوستانی  که امروز تورا برای شرکت در یک جلسه ی فرهنگی به زادگاه خود دعوت کرده اند،این آرزو را در دل بیدار می کند که ای کاش همه ی ایران،امروز این گونه می بود.

بعداز صرف صبحانه  در دفتر بهشت پنهان ،آقای رفیعی مدیر اجرایی نشریه از خود بی تابی نشان می دهد که چشم انداز های  فرح انگیز برزک را از بالای دامنه ها برای ما به تماشا بگذارد.او دیار آباء واجدادی خود را  عاشقانه دوست دارد. از صحبت هایش در کنار مخزن جدید التاسیس آب شُرب شهر،دستگیرم می شود که این جوان مودّب،صبح چشم های خود را مثل خورشید در میان کوه های اطراف باز می کند وشب همراه با ستاره هایش به خواب می رود.می دود ودر کنار دوستانش  عرق می ریزد  تا برزک را هر روز  آباد و آبادتر ببینند.یک قنات عمیق در پایین کوه حفر شده است ،یک چشمه ی جوشان هم  در دور دستها سراغ دارند وقرار است  این دو آب  به سمت  مخزن هدایت شوند. لوله ها در دل خاک تعبیه شده اند .ولی کار هنوز به پایان نرسیده است. گاز هم مدتی است که آمده است.ولی پیشرفت های خدماتی  برزک منحصر به این دو مورد نیست. در این باره می توان چندین صفحه نوشت.امّا وقتی به حرف های آقای رفیعی گوش می دهم،می بینم می خواهد از همه ی قابلیّت های فرهنگی مو جود در برزک  خاصّه نیروهای  مهاجرت کرده  برای ارتقاءسطح  شؤنات اجتماعی،فرهنگی،آموزشی،اقتصادی،رفاهی و....برزک از مکانیزم انتشار وتوزیع نشریه ی بهشت پنهان بهره ببرد.کاری که با امّا واگرهای گاه کمر شکنی روبروست.

بعداز سرازیر شدن از کوه به یکی از باغ های  محلّه ی «دم قاشون» وارد می شویم.صاحب باغ زنی است آفتاب خورده وزحمت کشیده با استخوان بندی ریز. اما فرز و چابک.از او می پرسم چند سال دارد ؛جواب می دهد؛52سال.همسال خودم است.از همان دقیقه ی اول آشنایی آنقدر به هم نزدیک می شویم که انگار 52 سال است خواهر وبرادر هستیم.کِمِکی سواد دارد.باغ دلگشایی هم دارد با چند روزقه ی آب  که هم اکنون پیش پای ما در داخل جو،  موج هایش قهقه  می زنند،روی هم می غلتند وزندگی می آفرینند.(روزقه به مقدار خاصّی از آب رعیّتی اطلاق می شود که وقتی در تقسیم بندی های بعدی،خُرد می شود ،به سرجه تبدیل میشود) زیر درخت ها، کنار آتش خوش خرامی که قراراست چای پذیرایی، توسّط راحله خانم(دختر اکرم خانم صاحب باغ )روی آن دم شود،روی راحتی  مشغول گفت وگو وخاطره گویی هستیم.خیلی دلم می خواست همسرم زهرا خانم در کنارم می بود. به یاد روز هایی می افتم  که در سالهای اول ازدواج،گاه اتّفاق می افتاد که با او در کوچه باغ های روستا های کلّه وارمک و گلستانه ووادقان و کُرجار قدم می زدیم وصدایش  برای من از صدای نسیم لطیف تر بود

خانم اکرم مجد،میزبان ما که با کمی صحبت معلوم می شود شوهر او به لحاظ ریشه های خانوادگی  با اهالی بیدگل همخون است،هفت دختر وپسر دارد که دوسه تای آنهارا از خانه در کرده است. برای آنها آب وزمین وملک هم  فراهم کرده است.دیگ های گلاب گیری کنار باغش را شماره می کنم ،می بینم به تعداد فرزندان اوست . او هیچ گونه زیور آلاتی در پی ندارد. به مکّه وسوریه هم نرفته است. ولی می گوید  غمی از روزگار به دل ندارد.کسان دیگری نیز وارد باغ می شوند وخارج می شوند.لحظه ها،بسیار هوش رباست.حالا دوستانی که با هم هستیم(اکبرآقا ستاری،سیّد محمّد علوی نوش آبادی،سعید جندقیان وحسین بیدگلی)همه دارای یک حسّ مشترک هستیم:لذّت بردن ازیک جمع دوستانه در فضایی متفاوت  با روز مرّه.

صاحبخانه پذیرایی می کند.با سخاوت پذیرایی می کند .در تعارف کردن زبانش گیر ندارد.از او می پرسم  اگر روزی از تو پرسیده شود بهترین خصلت وپر رنگترین خصلت  مردم شهرت،برزک را بیان کن،جه جوابی  خواهی داد؟ می گوید:مهمان نوازی.

امروز روز عید مبعث است. دردلم برای اوآرزوی سلامت وشادابی همیشگی می کنم.یاد رسول بزرگ خدا حضرت محمّد ص برای همه ی ما آرامش بخش است.در این روز خجسته  دلم می خواهد این سبزی وآرامش در همه ی زندگی او ساری وجاری باشد.

دیدار از موزه ی مردم شناسی برزک برنامه ی بعدی ماست.یکی از جلوه های شکوه در سادگی است .سازندگان  موزه  به تناسب المان های اقلیمی،این رمز را درک کرده اند وبنای شکوه را بر سادگی گذاشته اند.صمیمیّت ویکرنگی حاکم بر فضای موزه ی برزک حیرت آور است.عشق به پیشرفت وبالندگی آبادی در کنار علاقه ای که به گذشته ها واصالت های این منطقه وجود دارد،دست به دست هم داده اند ومجموعه ای ماندگار را برای تماشا به یادگار گذاشته اند.باید رفت ودید.زهرا ومعصومه ی جهانی دو خواهر هستند که هم مجمو عه ی موزه را اداره می کنند وهم دستگاه های گلیم بافی وقالی بافی را زنده وسرپا نگه داشته اند. بعداز خروج از موزه وخوردن ناهار در دفتر بهشت پنهان،نوبت خواب است.خوابی که با بیداری وبگو وبخند بچّه ها هر گز به چشم نیامد.

بیدگلی ها در شوخی کردن بی پروا هستند.اگر در خیلی جاها پزیویشن جدّی به خود می گیرند در اوقات خودمانی،خیلی آشکار وعریا ن ظاهر می شوند.کار به درستی یا نادرستی آن ندارم. ولی ظا هرا  نوعی فشار روانی آنها را وادار می کند در شرایط مقتضی،حرفها ونظراتشان را از قید وبند احتیاط رها سازند. من خودم ساعاتی سر کردن در میان چنین جماعتی را دوست دارم . واطرافیانم راتحریک می کنم که این گونه یاشند.بید گلی جماعت با همه ی پرهیزی که برای پنهان کردن لایه های درونی  خود دارد،نا خود آگاه دنبال وقتی وفرصتی می گردد که خود را تخلیّه ی روانی کند.او در این فرصت ها هیچ ابایی ندارد  از اینکه پیچیده ترین فرایندهای زندگی خودرا ، بی پرده باز گو کند. غروب روز دوشنبه 29 4 88 من پس از باز گشت  از برزک  احساس سبک بالی داشتم.

وامّا بعد...

گفت وگو در باره نشریه ی بهشت پنهان یک بار  موقع ظهر  در محل دفتر  با حضور آقای صادقی مدیر مسؤل محترم نشریه  وآقای نعیمی طرّاح ماهناهه صورت گرفت که در این نشست  آقای صادقی از انگیزه های  انتشار وزمینه های ضرورت انتشار  برای ما سخن گفت.در جلسه ی بعداز ظهر که در محلّ دیگری وبا تعداد افراد بیشتری از مسؤلین واعضای تحریریه  تشکیل شد، بعداز سخنان مقدّماتی آقای مجید رفیعی ،مبانی کلّی روز نامه نگاری به ویژه انتشار نشریه در حوزه های بومی، محور اصلی صحبت های حاضرین بود.ماه نامه ی بهشت پنهان ،چهاردهمین شماره ی خود را اخیرا در چهاردهمین ماه  تولّد  خود منتشر ساخته است.
 

۵۱۳- متن دوست عزیز آقای حسین بیدگلی بیدگلی

برزکِ زیبای آباد
برزک را در دوران نوجوانی ام دیده بودم وتقریبا تصویری کنگی از آن در ذهنم داشتم.فرصتی دست داد که در روزعید مبعث حضرت رسول (ص)به اتفاق دوستان آقایان: ستاری، عنایتی ،علوی وجندقیان گردشی یک روزه با بار فرهنگی ادبی در آن شهر داشته باشم. البته این مهم صورت نمی گرفت مگر اینکه دوستان عزیزم در نشریه بهشت پنهان برزک این فرصت را فراهم آوردند.جوانانی که روز وشب زحمت می کشند تا این مهم را به سر انجام برسانند وهر ماه یک شماره از آن را به دست من شما برسانند.خوشحال بودم از اینکه در شهر کوچکی چون برزک جوانانی گردهم جمع میشوند وکار مطبوعات انجام می دهند وناراحت بخاطر اینکه در شهرستان آران وبیدگل حتی یک نشریه چند ورقی معمولی که چنگی به دل بزند وعلاقه مندان را راضی کند نداریم.من برزک را پر شکوه با عزمت، زیبا وتمیز با مردمانی مهربان ودوست داشتنی ومهمان دوست دیدم.

در اینجا ازطرف تمامی دوستانم از مهمانوازی عزیزان در نشریه بهشت پنهان کمال تشکر وقدر دانی را دارم .

۵۱۲- متن دوست بسیار عزیز آقای سید محمد علوی

برزک بیدار است
دیروزیرای من یک روز قشنگ بود.با دوستانی بهتر از  برگ درخت به  برزک که  یکی از بزرگترین مناطق مهم روستائی  کاشان (شامل ٩ روستا ) می باشد، رفتیم.این سفر بنا به دعوت دست اندر کاران نشریه بهشت پنهان بود. این ماهنامه موفق شده است تا کنون 14 شماره رادر سطحی وسیع منتشر کند.  لوگوی ماهنامه آنان  خبر از پوشش دادن  مسایل فرهنگی اجتماعی کل استان رامی دهد.در ذات این بیان لابد همت بلندی هم قرار دارد.این همت و طراوت وسر زندگی بچه های نشریه باعث شده بود که به فکر ایجاد یک پیوند مبارک با بچه های دیگر مناطق باشند.بخصوص زحمات وتلاش های مدیر اجرایی نشریه جناب آقای مجید رفیعی . با این پیوند برزک سرسبز، دیروز سبز تر شد.جلوس ما مهد کودک برزک انتخاب شده بود.خانه ای سرسبز که در کنار جریان تندجوی آبی قرار داشت.
چه گوارا این آب
چه زلال این رود
مردم بالادست چه صفایی دارند
چشمه هاشان جوشان ،گاوهاشان شیر افشان باد
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم
آشنا هستم با  سرنوشت ترآب ، عادت سبز درخت
 بعد از خوردن یک صبحانه مفصل مارا بر فراز برزک بردند.تماشای یک شهر از بالا زیبایی خاصی دارد. چهارکوه ، هفت محله برزک را چون نگین زمردین در برگرفته است .یازده چشمه از این کوه ها می جوشد. این دره  سر سبز و خوش آب و هوا با داشتن این چشمه ها در کنار رودخانه ای که در میان کشتزار ها روان است، چشم اندازی بس زیبا و دلنشین دارد.از آن فراز به دهقانان ،باغداران ،دامداران ، قالی بافان وگلاب گیران اندیشیدم . به این که هفتاد درصد پرورش گل و تولید گلاب کاشان در  برزک است.به شاه توت که بعد از گل محمدی محصول معروف برزک است. به ٧٥ کارگاه سنتی گلاب گیری.
بی گمان در ده بالا دست چینه ها کوتاه است
مردمش می دانند که شقایق چه گلی است.
 پس از آن به یک «خانه باغ» قشنگ  رفتیم.باغی پر از درخت و  اب روان ومهربانی.دختران باغ مشغول آماده کردن چای شدند.چایی  با بوی خوش آتش چوب وطعم آرامش گذشته ها.دانایی وآگاهی ومحبت  مادر باغ(خانم بیدگلی زاده) مرا به یادباغ سهراب انداخت:
باغ ما جای گره خوردن احساس وگیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه وقفس وآینه بود
باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود
 برزک اگر چه در دره ای در دامنه کوه های کرکس خفته اما زنده دلی وبیداری مردمش ملموس بود.بخصوص  بر وبچه های نشریه.به آنها گفتم اگرمطالب یک نشریه را به سه قسمت خبری و تفننی واثر گذار تقسیم کنیم نشریه شما سعی کرده این سه ویژگی را در خود حفظ کند.ولی اگرسر سودای تحول در فرهنگ را دارید  به سومی بیشتر بها دهید.
جمعیت برزک را که با جمعیت شهر خودم نوش آباد مقایسه می کنم.می بینم ما با آن که نیروهای بیشتری داریم ولی نه نشریه داریم نه مثل آنها موزه مردم شناسی داریم.موزه ای که سال هاست حرفش را می زنیم ولی خبری از آن نیست.ما نشریه خوبی به نام انوشه داشتیم.یک تیراژ سه هزار تایی که بصورت مجانی در بین سه هزار خانوار نوش اباد توزیع می کردیم .ولی علی رغم داشتن نیروهای فرهنگی در  شورای شهر وشهرداری این مهم به دست غفلت وفراموشی سپرده شد.
برزک را سبز دیدم ولی سبز تر از آن همت وتلاش بچه هایی بود که به امر فرهنگ توجه کرده بودند. حسینیه آنها  مجهز به سن بود. وجود میز وصندلی در حسینیه خبر ازبر گزاری جلسات فرهنگی هم می داد.وجود خانم ها در جلسه هیئت تحریریه مجله نشان توجه به مشارکت  وهمدلی بود.از موزه مردم شناسی بسیار لذت بردم.همه چیزش خبر از اعصار قدیم می داد.به امامزاده  سراج الدین موسی بن جعفر (ع) که رسیدیم غرق عشق شدیم. یکی از دوستان  گفت این جا برای مردن خیلی خوب است.فضاها خیلی آرامش بخش وطبیعی وهمراه سرسبزی  بود.
وخدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها،پای آن کاج بلند
روی آگاهی آب،روی قانون گیاه

۵۱۱- قلب یک زن

ناپلئون بناپارت بعد از سالها کشور گشایی و فتح سرزمین های بز رگ و دور دست به این یک جمله رسید:


تسخیر یک کشور بزرگ از تسخیر قلب کوچک یک زن آسانتر است

..
..
..
..
واقعا که راست گفته این فرانسوی .....

۵۱۰- انتخاب

پریشانی و اندوه خود را به همسرتان نسبت ندهید
بی همتی خود را به گردن والدین خود نیاندازید
وضع نامساعد مالی خود را ناشی از اوضاع نامطلوب اجتماعی نشمرید
نانوایی را مسئول اضافه وزن خود ندانید
ترس های واهی و بی اساس خود را به دوران کودکیتان نسبت ندهید
و از همه آنچه علت ناکامیهایتان می دانید و ملامتشان میکنید ،دست بشوئید.
چرا که اوضاع وشرایط کنونی شما ؛
مجموعه انتخاب های شما در طول زندگی است


((دکتر وین دایر))
Word by javad jahani

۵۰۹- دونظر مختلف

 نقل از سایت وواعدنا 

سلام.

دو مطلب از طرفین می ذارم اینجا. دوستان لطفا جنبه داشته باشن و به خودش آموزش بدن که حرف طرف مقابل رو گوش کنن و سعی کنن بفهمن.
بی جنبه بازی در نیارین لطفا:

--------------

به گزارش حیات، محمد حسین رجب زاده جانباز شیمیایی که در حوادث اخیر تهران به ضرب چاقو و ضرب و شتم مجروح شده است از دوباره جانباز شدنش در اغتشاشات تهران گفت: ساعت 6 عصر روز شنبه 30 خرداد بود که از طرف پایگاه بسیج شهید یزدی نژاد واقع در روستای قوچ حصار شهرستان ری به من که عضو فعال پایگاه هستم خبر دادند که اماده باشیم تا برای ماموریت اعزام شویم . ساعت 10 شب به همراه تعدادی از بچه های بسیجی پایگاه به طرف سپاه شهرری حرکت کردیم در سپاه ری دسته بندی شدیم و همراه با گروه ضد شورش موتور سوار به طرف میدان فاطمی رفتیم میدان فاطمی تهران شلوغ بود ولی درگیری زیادی رخ نداده بود. وقتی وارد خیابان ولیعصر شدیم به ما توسط بی سیم اطلاع دادند که در بلوار کشاورز درگیری شدیدی بین اغتشاش گران و نیروهای بسیج رخ داده است و ما به سرعت حرکت کردیم.

وی در ادامه گفت: قرار بود موتور سوارها با هم حرکت کنند چرا که اگر بین ماشین ها گیر می کردیم صد در صد مورد حمله قرار می گرفتیم. با حضور ما شلوغی بلوار کشاورز آرام تر شد و توانستیم مردم و اغتشاش گران را متفرق کنیم. همه چیز طبیعی بود تا اینکه گروه به طرف خیابان جلال آل احمد( امیرآباد شمالی) حرکت کردیم. نزدیک بیمارستان شریعتی که رسیدیم با زنجیره ای از ماشین ها روبرو شدیم که تعداد زیادی از آنها بدون سرنشین و تعدادی نیز با شیشه های شکسته راه خیابان را بسته بودند. گروه موتورسواران بسیجی بین دو پل هوایی توقف کردند تا وضعیت را آرام کنند که ناگهان اغتشاش گران از بالای پل به ما فحاشی می کردند که نمی توانم آنها را باز گوکنم ولی تنها به این ناسزا بسنده می کنم که به ما می گفتند "سگهای صهیونیست" و بعد شروع به پرتاب سنگ و اشیاء فلزی کردند. آنقدر حملات شدید بود که موتور سوارها به سرعت محل را ترک کردند. وقتی که سر موتور را برگرداندم تا حرکت کنم یک پاره آجر محکم به پای راستم برخورد کرد و پایم کاملا بی حس شد و در همین حین یک نفر به قصد شکستن گردنم به من حمله کرد و من به زمین افتادم.

رجب زاده ادامه داد: موج بیش از 50 نفره اغتشاش گران به حدی بود که مرا تا فاصله چند متری روی زمین کشیدند و با مشت و لگد مرا می زدند. در این میان یک جوان حدودا 23 ساله مرا با 18 ضربه چاقو مجروح کرد. 2 ضربه این چاقو به پهلو و ران من اصابت کرد که بیهوش شدم. فقط یادم می آید که یک نفر مرا ترک موتورش گذاشته و به طرف اورژانس هلال احمر برد. آنقدر خونریزی زیاد بود که اورژانس نتوانست کاری انجام دهد و در آن شلوغی یک نفر که خداوند انشاء ا.. خیرش دهد مرا با ماشین به بیمارستان ساسان برد. اورژانس ساسان اقدامات اولیه درمانی را انجام داد ولی بعد که قرار شد مرا به اطاق عمل منتقل کنند گفتند باید اول مبلغ عمل را پرداخت کنید زیرا نمی توانیم با بیمه تکمیلی ایشان را پذیرش کنیم برای اینکه در اثر شورش خیابانی مجروح شده اند و همسرم با گریه و زاری می گفت: شوهرم جانباز شیمیایی است و از طرف سپاه و بسیج ماموریت داشته تا اغتشاشات را آرام کند ولی آنها قبول نمی کردند اصلا جو بیمارستان بر علیه ما بود.

وی افزود: به وساطت یکی از مسوولان بخش عمل انجام شد و قرار شد نامه ای از سپاه برای بیمارستان بیاوریم. البته کارت جانبازی و دفترچه بیمه مارا به عنوان وثیقه گرفتند.

محمد حسین رجب زاده در خصوص اغتشاشگران گفت: آرزو دارم زمانی که آنان را دستگیر کردند به آن جوانی که مرا چاقو زد بگویم به کدامین گناه قصد کشتن مرا داشتی؟
رجب زاده در ادامه گفت: صحنه ها و چهره هایی را که میدیدم و فحاشی هایی را که می شنیدم از طرف حامیان موسوی، کروبی، رضایی یا احمدی نژاد نبودند بلکه تمامی آنها اصلا نظام را قبول نداشتند. آنها به رهبری، ریاست جمهوری و کل نظام فحاشی می کردند و تنها خواسته آنان سرنگونی نظام بود...

محمد حسین رجب زاده متولد سال 1331 در تهران است. کشاورز زاده ای که با لقمه های حلال رشد کرد و دستانش را با پینه های زبر آشتی داد تا نکند دست بر سینه جلوی نامردان روزگار تا کمر خم شود. محمد حسن از همان دوران جوانی زیر بار زور نمی رفت و به قول معروف جگری داشت به اندازه وسعت دریا. به خصوص زمانی که با تنها فرزند خردسالش در میدان ژاله شعار مرگ بر شاه سر می داد یا اینکه در خیابان شهید نجات اللهی امروزی با شهید طالقانی روی وانت شعار می دادند در هر حال در تمام صحنه های انقلاب حضوری پر رنگ داشت. آن روزها در شرکت لوازم گاز سوز جواهریان مشغول به کار بود وقتی که زنگ جهاد به صدا درآمد کار را رها کرد و از سال 1360 با ثبت نام در لشگر محمد رسول ا.. در جبهه جنوب رزمنده شد تا دوباره از دین و خاک وطن دفاع کند.

محمد حسین رجب زاده از سال 60 تا 65 در مناطق عملیاتی فتح المبین، دشت عباس، سوسنگرد، بستان، والفجر مقدماتی، خیبر و شلمچه حضور داشت. او که با یک دستگاه تویوتا سقای دشت کربلای جنوب بود از دوستان بهشتی اش به نیکی یاد می کند دوستانی که همه شما با نام نیک آنها آشنایید. شهید همت، شهید باکری، شهید چمران و... محمد حسین در خیبر دوش به دوش همت، در سوسنگرد با چمران و در بدر با باکری بود. چه سعادتی خوشا به حالش. وقتی که از خاطرات زیبا و بیاد ماندنی به فرماندهان بزرگ جنگ تعریف می کرد چشمانش قرمز می شد و صدایش می لرزید. می گفت: نیمه های شب باکری را دیدم که پوتین سربازها را واکس می زد و لباسهایشان را می شست و ابراهیم همت که وقتی در صبحگاه مشترک دوکوهه حضور داشت ارتشی و سپاهی به عشق او زودتر از هر روز از خواب بیدار می شدند تا صلابت فرمانده خیبر شکن را نظاره کنند.

امروز 20 سال است که از جنگ می گذرد و محمد حسین جانباز شیمیایی جنگ تحمیلی روزها و شبها با سرفه ها و خس خس سینه زندگی می کند. نگاه به چهره کبود و ملتهب محمد حسین این سوال را پاسخ می دهد که آیا اگر باز هم جنگ شود شما می روید؟ و این جواب را می یابی که به رهبر بگوئید من هنوز رزمنده ای زنده ام ... 

------------------


نامه ی پسر شهید بهشتی به پدرش:


بار دیگر بی تو


چرا هربار که هفتم تیر می رسد سفرة دل گرفته ام را نزد تو می گسترم؟ شاید چون سایة تو را همچنان بر سرم گسترده می بینم. شاید هم که چون نمی گذارند صدایم شنیده شود، بدنبال چاهی می گردم تا آهی برکشم. شاید هم که برباد رفتن میراث توست که اینچنین آتشم می زند و داغ دیرینه را تازه می کند.


پدر! دیدی که چه روزهایی را شاهد بودیم که امکان بازشناسی تاریخ صدر اسلام را برایمان ممکن ساخت؟ دیدی که سکوت که شکسته شد، چگونه دل ها مملو از امید شد؟ دیدی که عطر راستی و صداقت که فضا را پر کرد، پایه های کاخ های دروغ و ریا به لرزه افتاد؟ دیدی خمودی و خموشی جای خود را به سرزندگی و نشاط داد؟ دیدی که دل هایی که سال ها با انگشتان کلیشه سازان از هم دور نگه داشته شده بود، فاصله ها را شکستند و در کنار هم نشستند؟ دیدی که نسل سومی که با انقلاب، امام، جنگ، شهادت و دینمداری قهر کرده بود، در داوری هایش به تأملی دوباره نشست و مطالباتش را در ادبیات صدر انقلاب جستجو کرد؟ دیدی که زن و مرد و پیر و جوان و روستایی و شهری، چشم امیدشان را به یار دیرینة تو دوختند و به رغم همة اما و اگرها و جوسازی ها، رایت اعتمادشان را بدست او سپردند؟


اما پدر دیدی که همان کسانی که پس از شهادت تو زیر لب زمزمه کردند که بهشتی عاقبت بخیر شد و تداوم حیات او به سلطة اسلام لیبرالی می انجامید، چه کردند؟ به بهانة حراست از اسلامیت نظام، جمهوریت نظامی که تو در کنار امام و مرادت و به یاری بسیاری دیگر از همراهان دیروز و امروز معماری کرده بودی را به مذبح سلایق و علایق و داوری های شخصی بردند. خواست مردمی نجیب که با بالاترین درجات آگاهی، حق به سرقت بردة خود را مطالبه می کردند را آشوب طلبی نامیدند، خوننشان را بر قداره بندان خود مباح ساختند، و به نام دین، دینداران را بی دین نامیدند، مذبوحانه به دنبال سرانگشتان بیگانه گشتند و یافته و نایافته، سکوت تلخ، بلند و رسای حق خواهان را با شادکامی دشمنان قسم خوردة انقلاب همانند کردند تا مجوزی برای مشروعیت بخشی به کودتاگران دست و پا کنند.


یاد روزهای سختی می افتم که در مقابل هجمة ناجوانمردانة زبان های پلشت سکوت کردی و افتراها و دشنام ها را از دوستان دیروز و دشمنان آن روز و امروز صبورانه شنیدی و دم فروبستی. تو قربانی التقاط و تحجر شدی: التقاط تو را ترور شخصیت کرد، تحجر در مقابل رضایتمندانه سکوت کرد، و آنگاه بود که فاجعة هفتم تیر به آسانی اتفاق افتاد. این بار اما، روایتی معکوس در کار است: تحجر، اندیشه هایت را بر نمی تابد و تجلی سبز آن را تحمل نمی کند، التقاط شادمانه برحق بودن خود را اثبات می کند، و این تویی که یکبار دیگر به قربانگاه فرستاده می شوی. بگذار که این بار سخنم را با شعری از شفیعی کدکنی به پایان برسانم:


تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاست

بالای دار رفتی و این شحنه های پیر

از مرده ات هنوز پرهیز می کنند

......

خاکستر تو را

باد سحرگان

هرجا که برد

مردی زخاک رویید


سید علیرضا حسینی بهشتی هفتم تیرماه 1388

۵۰۸- زندگینامه آنتونی رابینز

آنتونی رابینز  (Antony robinz) در سال ۱۹۶۱ در خانواده ای نسبتاً فقیر به دنیا آمد.. پس از گرفتن دیپلم متوسطه به کارهای گوناگون روی آورد، اما توفیق چندانی نیافت. در سن ۲۲ سالگی در آپارتمان ۴۰ متری محقری، زندگی مجرد فقیرانه ای داشت و به گفته ی خودش، ناچار بود ظرفهای غذای خود را در وان حمام بشوید.

 

ادامه مطلب ...

۵۰۷- خاطره ای از روح اله حسینیان برای تسکین خودم !

 این مطلب از ایمیلی که برایم آمده بود به وبلاگ انتقال دادم. هدف من طرفداری از گروه خاصی در این وبلاگ نیست. برای اینکه در این وبلاگ سعی در اطلاع رسانی دارم و در وبلاگ فریاد نظرات شخصی خودم را انعکاس می دهم. اما در متن ذیل واقعیاتی از دوران مهمی از کشورمان نهفته است. صحت و سقم آن قابل بررسی است. 

و اما اصل متن بدون کم و زیاد:

  خاطره ای از روح اله حسینیان برای تسکین خودم !     

 از این که کفش به پا نداشت ناراحت بود ، به جوانی رسید که پا نداشت، خدا را هزار بار به داشتن پا شکر گزارد !

من نیز از این که بدون اخطار، محاکمه و تشریفات قضایی سومین سایتم فیلتر می شود و از حقوق اولیه (آزادی بیان و اندیشه) محروم می شوم، ناراحت بودم، به یاد خاطره ای از آقای حسینیان افتادم و هزار بار خدا را شکرکردم که زنده ام!!

در مرکز اسناد انقلاب اسلامی بودیم ، من اصرار داشتم مفاسد آقای خلخالی و طرد او توسط امام در خاطرات آیت الله خزعلی بیاید، معظم له می فرمودند: حفظ آبروی نظام واجب است و ضد انقلاب سر بر می دارد!  من معتقد بودم این تطهیر نظام است، مردم می دانند، اگر شما حقایق را نگویید جنایات خلخالی را پای نظام می گذارند! در تایید عرایض من آقای حسینیان خاطره ای گفت که مد نظر من است، او گفت:

نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام توسط سرتیپ مجیدی محاکمه می شود، موضوع خروج مسلحانه و قتل مسئولین یک رژیم است، دادگاه نظامی است، پرونده ای قطور از محاکمه، دفاعیات، تجدید نظر و فرجام خواهی موجود و در آن تمام دفاعیات نواب و یارانش ثبت است.

پرونده سر تیپ مجیدی جالب است، نه محاکمه ای، نه دفاعیاتی، نه تجدید نظری، نه فرجام خواهی، نه حتی اخذ یک اثر انگشت، یا یک دفاع کوچک، تنها برگ پرونده سرتیپ مجیدی، یک کاغذ سیگار (10*10) است که آقای خلخالی روی آن نوشته است :

" سرتیپ مجیدی از وابستگان رژیم طاغوت به اعدام محکوم می شود، اموال خود و خانواده اش مصادره شود ! "

واین کل پرونده اوست، حال چگونه می توانیم مجیدی را از قبر در آوریم و برای او پرونده دفاعیات بسازیم، خدا می داند، مگر کردان کاری برایمان بکند.


دکتر مهدی خزعلی